از راه دوری آمده... با پای لنگ و خسته و تاول زده، از یازده ماه سال گذشته. همه ی «حوریب» را دویده؛ و اینک با کوله باری از گناه و درد نافرمانی و فراموشی به آستانه ی ماه «تو» رسیده. با همه ی سیاهی و شرمندگی اش، خود را به آب و آتش زده. اشک بر شوره زار دیده نشانده، تا بلکه نگاه نازنین «تو» بر دیدگانش بیفتد و کیمیایش کند. با دلی که سرمایه ای جز امید به «تو» ندارد و دارایی اش فقط دست های خالی است، چه خواهی کرد...
پ.ن. عکس به رسم امانت، از ایشان است.